به نام حضرت دوست
کمال خدا کجاست ؟ در نیویورک، برکلین، مدرسه ای به نام چاش هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی می باشد. در شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود. او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من شایا کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهرها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره. کمال خدا کجاست، در مورد شایا؟" افرادی که در جمع بودند شکه و اندوهگین شدند. سپس پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه در روشی هست که دیگران با اون رفتار می کنند. سپس داستان زیر را درباره شایا گفت: یک روز شایا و پدرش در پارکی قدمی می زدند که تعدادی بچه بیسبال بازی می کردند. شایا پرسید "به نظرت اونا منو بازی می دن؟" پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان. اما پدر شایا فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، شایا حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه. پدر شایا به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید آیا شایا می تونه بازی کنه؟.. اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم. درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند. همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره. اما همینکه شایا رفت برای زدن ضربه، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی آروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه آرومی بزنه. اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد. یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن واستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و آروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد، بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند:شایا، برو به خط اول، برو به خط اول" تابحال شایا به خط اول ندویده بود. شایا هیجان زده و باشوق خط عرضی رو باشتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته، توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند "بدو به خط 2، بدو به خط 2". شایا به سمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند "برو به 3" وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند"شایا، برو به خط خانه". شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه. اون روز، پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت: اون 18 پسر به سطح کمال رسیدند.
Design By : Pichak |